سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















stareh


نوشته شده در سه شنبه 88/10/15ساعت 5:38 عصر توسط sadaf نظرات ( ) |

دارد باران می بارد

و داغ تنهایی ام

تازه می شود!

 

نگو که نمی آیی

نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی

از ابتدای خلقت

سخن از تنها سفر کردن نبود

قول داده ای

بازگردی

 

از همان دم رفتنت

تمام لحظه های بی قرار را


بغض کرده ام

و هر ثانیه که می گذرد


روزها به اندازه هزار سال

از هم فاصله می گیرند

 


نوشته شده در سه شنبه 88/10/15ساعت 5:36 عصر توسط sadaf نظرات ( ) |

شنیدی که دلم گفت بمان ، ایست ، نرو / به خدا وقت خدا حافظی ات نیست ، نرو


نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست / گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست ، نرو . . .


نوشته شده در سه شنبه 88/10/15ساعت 5:27 عصر توسط sadaf نظرات ( ) |

 

دفتر خاطره‌هامون پر شده از غم و حسرت

چند صفحه حرف نگفته، چند صفحه ماتم غربت

تا به کی گوشه نشستن، عکس فردا رو کشیدن

تا به کی رفتن و رفتن، اما هیچ جا نرسیدن

یا که موندن پشت دیوار و یه توجیه

اینه بن بست، بسه رفتن

مثل اون پرنده‌ای که تو قفس فکر فراره

ولی وقتی می‌ره بیرون، نمی‌دونه کی رو داره

تو هم یه اسیری اما، اسیر قلبت و نقشت

نقشی که خودت نوشتی، ولی دنیا نمی‌ذاره

بیا این نقش رو رها کن، فکر تازه‌ای بنا کن

بگذر از حرف نگفته، بگذر از غم غریبی

به جای حسرت روزهای گذشته

یا شمردن سرانگشتی قاب‌های شکسته

به ستاره‌ها نگاه کن، به طلوع گرم خورشید

به حضور ماه و مهتاب، به طراوت شقایق

که یه فردای دیگه، تو دفتر خاطره‌هامون بمونه

چند صفحه حرفای تازه، چند تا شاخه گل پونه


نوشته شده در سه شنبه 88/10/15ساعت 5:15 عصر توسط sadaf نظرات ( ) |

هیچ کس اشکی برای ما نریخت ، هر که با ما بود از ما می گریخت ، چند روزی هست حالم دیدنیست ، حال من از این و آن پرسیدنیست ، گاه بر روی زمین زل می زنم ، گاه بر حافظ تفاءل می زنم ، حافظ فالم را گرفت ، یک غزل آمد که حالم را گرفت ، ما ز یاران چشم یاری داشتیم ، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم .
نوشته شده در سه شنبه 88/10/15ساعت 5:1 عصر توسط sadaf نظرات ( ) |

   1   2      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت